
دیشب عجب شبی بود ...
عجب هوایی داشت ...
دیشب کم کم داشت باورم میشد که ماه رمضان امده...
دیشب دعای ابوحمزه مستم کرده بود
دیشب انگار روحم بعد از مدتها داشت یادش میومد از کجا اومده و کجا قراره بره ...
عجب هوایی داشت ...
دیشب کم کم داشت باورم میشد که ماه رمضان امده...
دیشب دعای ابوحمزه مستم کرده بود
دیشب انگار روحم بعد از مدتها داشت یادش میومد از کجا اومده و کجا قراره بره ...
وَمالی لا اَبکی
وَلا اَدری اِلی ما یَکُونُ مَصیری
وَ اَری نَفسی تُخادِعُنی
وَاَیّای تُخاتِلُنی
وَقَد خَفَقَت عِندَ رأسی اَجنِحَةُ المَوتِ
فََمالی لا اَبکی
اَبکی لُخرُجِنَفسی
اَبکی لِظُلمَةِ قَبری
اَبکی لِضیقِ لَحَدی
اَبکی لِسُوالِ مُنکِرٍ وَ نَکیرٍ ایّایَ
اَبکی لِخُرُجِ قَبری عُریاناً ذَلیلاً حامِلاً ثِقلی عَلی ظهری
...
چرا گریه نکنم؟ منی که نمیدانم فرجام کارم چگونه خواهد بود؟
من که ارتعاش بالهای مرگ را زمانی بالای سرم احساس میکنم که پشت سر جز زیستنی غفلت آلود نداشته ام.
زندگی را به جز سهو،سپری نکرده ام.
چرا گریه نکنم؟
برای جان سپردنم گریه میکنم
برای تاریکی قبرم گریه میکنم
برای تنگی گورم گریه میکنم
برای سوال نکیر و منکرم گریه میکنم.
برای برانگیختنه شدنم و خروج از قبرم گریه میکنم
عریان و خفیف و خوار
با بار سنگینی از گناه
چرا گریه نکنم؟ منی که نمیدانم فرجام کارم چگونه خواهد بود؟
من که ارتعاش بالهای مرگ را زمانی بالای سرم احساس میکنم که پشت سر جز زیستنی غفلت آلود نداشته ام.
زندگی را به جز سهو،سپری نکرده ام.
چرا گریه نکنم؟
برای جان سپردنم گریه میکنم
برای تاریکی قبرم گریه میکنم
برای تنگی گورم گریه میکنم
برای سوال نکیر و منکرم گریه میکنم.
برای برانگیختنه شدنم و خروج از قبرم گریه میکنم
عریان و خفیف و خوار
با بار سنگینی از گناه
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 3:0 عصر روز جمعه 86 شهریور 23