سفارش تبلیغ
صبا ویژن



فمالی لا ابکی ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
فمالی لا ابکی ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
فمالی لا ابکی ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :85552
بازدید امروز : 30
 RSS 

   

 
دیشب عجب شبی بود ...
عجب هوایی داشت ...
دیشب کم کم داشت باورم میشد که ماه رمضان امده...
دیشب دعای ابوحمزه مستم کرده بود
دیشب انگار روحم بعد از مدتها داشت یادش میومد از کجا اومده و کجا قراره بره ...
وَ‏مالی لا اَبکی

وَ‏لا اَدری اِلی ما یَکُونُ مَصیری

وَ اَری نَفسی تُخادِعُنی

وَ‏اَیّای تُخاتِلُنی

وَ‏قَد خَفَقَت عِندَ رأسی اَجنِحَةُ المَوتِ

فََمالی لا اَبکی

اَبکی لُخرُجِ‏نَفسی

اَبکی لِظُلمَةِ قَبری

اَبکی لِضیقِ لَحَدی

اَبکی لِسُوالِ مُنکِرٍ وَ‏ نَکیرٍ ایّایَ

اَبکی لِخُرُجِ قَبری عُریاناً ذَلیلاً حامِلاً ثِقلی عَلی ظهری

...
چرا گریه نکنم؟ منی که نمیدانم فرجام کارم چگونه خواهد بود؟
من که ارتعاش بالهای مرگ را زمانی بالای سرم احساس میکنم که پشت سر جز زیستنی غفلت آلود نداشته ام.
زندگی را به جز سهو،‏سپری نکرده ام.
چرا گریه نکنم؟
برای جان سپردنم گریه میکنم
برای تاریکی قبرم گریه میکنم
برای تنگی گورم گریه میکنم
برای سوال نکیر و منکرم گریه میکنم.
برای برانگیختنه شدنم و خروج از قبر
م گریه میکنم
عریان و خفیف و خوار
با بار سنگینی از گناه


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 3:0 عصر روز جمعه 86 شهریور 23